به یاد لحظات خوش با عشقم

من بی تو نمی تونم !!!
من بي تو در غروب نشستم
من بي تو در سکوت نشستم
تا در غروب من تو بتابي
تا در سکوت من تو بگويي
من با تو از غروب گذشتم
من با تو از سکوت گذشتم
تا
آنکه از تو بمانم
تا آنکه از تو بگويم

دیگه باورم نمیشه بین ما فا صله باشه

از گذشته ها و خاطره های بی نشان
جایی که تابوت خنده بر شانه های گریه
به گورستان فراموشی رفته است
و سایه سکوت تمام دل را پوشانده است

کاش فریاد انقدر بی صدا بود که حرمت سکوت را نمیشکست
کاش واژه حقیقت انقدر با لب ها صمیمی بود
که برای بیان کردنش به شهامت نیازی نبود
کاش مهتاب با کوچه های تاریک شب اشناتر بود
کاش در قاموس غصه ها شکوه لبخند
در معنی داغ اشک گم نمیشد
و بالاخره ........
کاش مرگ معنی عاطفه را می فهمید .

انتظار واژه ی غریبی است ...
واژه ای که روزها یا شایدم ماههاست که با آن خو گرفته ام.
که چه سخت است انتظار
هر صبح طلوعی دیگر است بر انتظارهای فرداهای من!
خواهم ماند تنها در انتظار تو
چرا نوشتم در برگ تنهاییم برای تو، نمیدانم؟
شاید روزی بخوانند بر تو، عشق مرا ...
می دانم روزی خواهی آمد، می دانم ...
گریان نمی مانم، خندانم!
برای ورودت ای عشق.
وقتی که به یادت می افتم، به یاد خاطراتت ...
نامه هایت را مرور می کنم، یک بار ... نه ... بلکه صد بار
وجودم را سراسر عشق فرا می گیرد ...
و اشک شوق بر گونه هایم روانه میشوند ...
تنها میگویم همیشه در قلب منی تو ...
میدانم که باز خواهی گشت ... می دانم!
به یاد لحظات خوش انتظار و تنهایی ...





سلام به همه دوستایی که منو تو این کار یاری کردن